| || 13:07
| || 16:33
| || 09:26
| || 13:39
| || 12:05
| || 14:05
| || 21:20
| || 13:56
ساحل سوماترا فقط بيست دقيقه با امواج فاصله داشت اما سه ساعت و نيم طول كشيد تا آن موج ها به سيلان و هند برسند و چهل هزار نفر ديگر را به جنازه هاي خيس و بادكرده تبديل كنند. موج هاي بي رمق سه ساعت ديگر اقيانوس را با خيال راحت گز كردند تا بتوانند چند قايق را هم در سواحل سومالي و كنيا برگردانند و به فاجعه ابعاد بين قاره اي بدهند.
سه ساعت و نيم در عصر ارتباطات و دهكدهء جهاني و بمباران اطلاعاتي و اين مزخرفات، عصري كه در آن سايت المپيك ده ثانيه يكبار Update مي شود و تهراني ها با نيويوركي ها راًي هاي Kerry را مي شمارند، حتي براي رسيدن از آزادي به تجريش هم زمان خيلي زيادي است، مخصوصاً وقتي بهايش صفرهاي جلوي رقمي باشد كه به آن تلفات انساني مي گويند.
| || 10:20
| || 08:59
| || 11:22
| || 11:11
| || 09:45
| || 13:53
| || 11:32
| || 22:38
| || 09:07
| || 21:24
| || 20:38
| || 21:50
| || 21:43
| || 12:00
اما در ساچی هيچ حسادتی نديدند. مثل هميشه، با محبت با بچه رفتار میکرد، و سرانجام، پدر و مادرش تصميم گرفتند امتحانی بکنند. ساچی را با نوزاد تنها گذاشتند و از پشت در نيمه باز، او را زير نظر گرفتند.
وقتی ساچی کوچولو دید که به خواستهاش رسیده، نوک پا به طرف گهواره رفت، روی کودک خم شد و گفت:
« بگو خدا چه شکلی است! من ديگر يادم رفته!»
| || 12:21
| || 15:46
| || 22:48
کهکشان آندرومدا در فاصله 2.2 ميليون سال نوری از کهکشان راه شيري قرار دارد و به "خواهر بزرگ" راه شيري معروف است. آندرومدا نزديكترين همسايه بزرگ کهکشان راه شيري است. اندازه آن تقريبا دو برابر و تراکم آن چهار برابر کهکشان راه شيري است و ظاهری بيضی شکل و مارپيچی دارد.
نام عربی اين کهکشان، "امراة المسلسله"، نام فارسی آن "زن به زنجيربسته" و نام علمی آن مطابق فهرست مشهور مسيه، M31 است.
| || 14:04
| || 16:28
| || 22:21
| || 11:32
| || 15:44
در كفش چيزي شيطاني است. همهمهايست ميان مكالمه سالم زمين و پا.
من اغلب پابرهنه بودم...
| || 15:44
| || 13:15
مسافرکوچولو برای اينکه يادش بمونه تکرار کرد: نهاد و گوهر رو چشمِ سَر نمیبينه
ارزش گل تو، عمريه که به پاش صرف کردهای.
مسافرکوچولو برای اينکه يادش بمونه تکرار کرد: عمريه که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: انسانها اين حقيقت رو فراموش کردهاند اما تو نبايد فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چيزی که اهلی کردهای مسوؤلي . تو مسوؤل گُلِتی...
مسافرکوچولو تکرار کرد: من مسوؤل گُلمَم.
| || 13:05
| || 09:11
اگر براستي ميخواهيم بدانيم دين حقيقي چيست، ميبايست از هرآنچه كه انديشه به نام آن آفريده است، آزاد باشيم. هرگاه ذهن و انديشه ما با پندارها، باورها، نمادها، جزمها و آرمانهاي عقيده خاصي مشروط شده باشد، آنگاه پايبند آن خواهيم بود و در پي اين پايبندي ياراي آزادي و پويش نخواهيم داشت.
كار دشواري است زيرا به آنها عادت كردهايم ولي تمامي باورها، پويش انديشهاند كه در اثر گذشت زمان و توسط نوشتارها، نمادها و فرآوردههاي دست و ذهن بشر، تداوم يافتهاند و همه آنها در جهان مدرن كنوني دين خوانده ميشوند. اينها براستي دين نيستند بلكه مسائلي پنداري، رمانتيك، احساساتي، تسكين دهنده و خرسندكنندهاند كه به ما ايمني فيزيكي و رواني ميدهند.
بپذيريم كه در بينظمي بسر ميبريم. زندگيمان آكنده از ستيز و تناقض است، سخني ميگوييم، اما كردارمان ضد آن است، به شيوهاي ميانديشيم، اما به شيوهاي ديگر عمل ميكنيم و اين چيزي جز تناقض نيست. آنجا كه تناقض باشد، چندپارگي هست و در نتيجه خواه و ناخواه بينظمي در كار خواهد بود. درحاليكه ذهن راستين ديني، يكسره بدون بينظمي است. نظم بنيان زندگي پرهيزگارانه است.
| || 18:45
| || 10:06
اين درونمايه شعور هر انساني در هر نقطه از گيتي است.شعور آدمي عامل مشترك همه انسانيت است. هر انساني در هر گوشهاي از گيتي نه تنها از نظر جسماني، بلكه از نظر دروني نيز رنج ميبرد. او نامطمئن، هراسناك، آشفته، نگران و بدون هيچ حس ژرفناك ايمني است. انديشه، احساس و واكنشمان، نگراني ها، تنهايي، غم، درد و جستجويمان براي آن پديده جاوداني فراسوي انديشه، در مورد همه آدميان چه در ايران باشد يا در فرانسه يا آمريكا يكسان است. همه آنها نيز همين مسائل ما را دارند، چه زن و چه مرد.
بنابراين ما فرد نيستم. ما از نظر فلسفي و مذهبي بگونهاي پرورش يافته ايم كه خويشتن را فرد و موجوداتي جدا از يكديگر بپنداريم كه هر يك براي خود كوشش ميكنيم، اما اين شايد پنداري بيش نباشد زيرا شعورمان در ميان همه آدميان مشترك است. ما خود نژاد آدمي هستيم. ما افراد جدا از يكديگر نيستيم كه هر يك براي خويشتن بجنگيم. ما هويتهاي جدا از يكديگر نيستيم كه داراي درونمايه رواني جدا از يكديگر باشيم و به تنهايي براي خود تلاش كنيم، بلكه هر يك از ما ، خود براستي همه نژاد آدمي است.
| || 13:15
مرگ دوست يا آشنا رنج آور است، رنج نداری اندوه آفرين است.
مهمتر از همه با اندوه بزرگ ناشی از جهالت، نه جهالت ناشی از نخواندن و نياموختن دانش، بلکه نادانی ناشی از نشناختن کامل خود و نشناختن تمامی کنش های خويش روبروييم.
با آنکه در مسائل فنی و تکنولوژيکی بسيار موفقيم اما اندوه ناشی از ادراک نکردن امور بنيادی و ژرفناک همواره با ماست. ما هر چند هم که دانشمند و فرهيخته باشيم، هرگز نتوانسته ايم نه تنها دردهای جسمانی، بلکه زخمهای ژرفناک روانی خود را ادراک کنيم. از لحظه ای که زاييده می شويم تا روز مرگ نيز همواره با اندوه ناشی از کشاکش های زندگی روبروييم. اندوه ناشی از زشتی درونی و بيرونی، اندوه ناشی از دلبستگی به همراه ترس، اندوه ناشی از اشتياق برای کسب محبت و اندوه ناشی از مورد محبت قرار نگرفتن، اندوه ادراک نکردن آن پديده جاودانی و فراسوی انديشه و سرانجام با اندوه مرگ روبرو هستيم.
آيا می توان بدون توضيح شفاهی اندوه، بدون فرار از آن، بدون نتيجه گيری مذهبی يا روشنفکرانه و بدون دلداری دادن خود با تقدير و سرنوشت به آن نگريست؟
آيا می توان اندوه را نه با گريختن از آن، بلکه با ماندن در آن و با مشاهده کامل آن سپری کرد؟
هنگاميکه سعی نکنيم که از آن فرار کنيم،تلاش نکنيم که آنرا توضيح دهيم، استدلالش کنيم، تشديدش کنيم و اجازه دخالت انديشه برای چيره شدن بر آن را ندهيم، بلکه بگذاريم که يکسره آن حالت اندوه باشد و ما نيز با آن بمانيم تا آنرا کاملا حس کنيم، در آن صورت اندوه فروخواهد مرد.
| || 14:07
عارفان را شمع و شاهد نيست از بيرون خويش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خويش
هر کسی اندر جهان مجنون ليلی شدند
عارفان ليلی خويش و دم به دم مجنون خويش
ساعتی ميزان آنی ساعتی موزون اين
بعد از اين ميزان خود شو تا شوی موزون خويش
زين سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بی چون خويش
باده غمگينان خورند و ما زمی خوش دل تريِم
رو به محبوسان غم ده ساقيا افيِون خويش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گرديد شد در خون خويش
باده گلگون است بر رخسار بيِماران غم
ما خوش از رنگ خوديم و چهره گلگون خويش
( جلال الدين رومی)
| || 18:35
جشن سده جشن پيدايي آتش است. سد روز از پايان تابستان گذشته و يا سد شب و روز به نوروز مانده است. كهن بودن آن به پايه جشنهاي نوروز و مهرگان ميرسد. از نظر نجومي نياكان ما در روزگاران بسيار كهن، سال را به دو پاره (فصل) بخش ميكردند. تابستان كه هفت ماه به درازا ميكشيد، در نخستين روز فروردين ماه آغاز و آخرين روز مهرماه پايان مييافت. زمستان از آغاز آبان ماه شروع ميشد و تا پايان اسفند به طول ميانجاميد. جشن سده، سدمين روز از آغاز زمستان و يا سد روز و شب به اول تابستان بود.
از نظر تاريخي نسبت اين جشن به هوشنگ شاه داده شده است. در شاهنامه آمده است كه روزي هوشنگ شاه با همراهانش در كوهي ميرفت. ناگهان چيزي دراز، تيره تن و سياه رنگ ديد كه ماري بود و هوشنگ با هوش و هنگ، سنگي گرفت و سوي مار پرتاب كرد كه آنرا بكشد. سنگ به سنگ ديگري برخورد كرد و چون هر دو سنگ چخماق بود، فروغي پديدار شد، به بوته گرفت و مار فرار كرد. از اين رويداد هوشنگ شاه شاد شد و خداوند را نيايش كرد كه راز آتش به او آشكار كرده است. شادمان و پيروز، هوشنگ شاه آتش را از همان هنگام قبله قرار داد، آن روز را جشن اعلام كرد و اين سنت تا امروز پابرجاست.
به گفته فردوسي:
برآمد به سنگ گران سنگ خرد * هم آن و هم اين سنگ گرديد خرد
فروغي پديد آمد از هر دو سنگ * دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
جهاندار پيش جهان آفرين * نيايش همي كرد و خواند آفرين
كه او را فروغي چنين هديه داد * همين آتش آن گاه قبله نهاد
يكي جشن كرد آنشب و باده خورد * سده نام آن جشن فرخنده كرد
از نظر ديني اين جشن به ياد آورنده اهميت نور، آتش و انرژي است. آيين جشن سده در ايران باستان و در ميان زرتشتيان ايران، نزديك غروب آفتاب، با آتش افروزي آغاز ميشود. كوه هايي از بوته و خار و هيزم و ميوه درخت كاج در بيرون شهر فراهم شده، در حاليكه موبدان لاله بدست اوستا زمزمه ميكنند بوته ها را روشن كرده و مردمي كه در آنجا جمع شدهاند نماز آتش نيايش خوانده و سپس دست يكديگر را گرفته و به دور آتش ميچرخند، شادي و پايكوبي ميكنند.
| || 11:08
| || 14:14